واي خوابم نمي بره نشستم نوشتههاي سالهاي پيشمو خوندم ببينم سالهاي پيش خوشبخت بودم يا نه بعد ديدم سالهاي پيش اصلا خوب نبودند و اگر از سال ٩٢ اون ١٧ روز جهنمي رو كه توي يك مجموعه كار كردم رو فاكتور بگيريم بقيه روزهاي سال ٩٢ خيلي خوشبخت بودم. اولا دانشگاهم توي تابستون ٩٢ تموم شد و چون اوايل ترم آخر (بهمن ٩١) از كارم اخراج شده بودم تمام تمركزمو گذاشته بودم روي درسم و نمرههاي ترم آخرم خيلي خوب شده بودن و با خوبي و خوشي دانشگام تموم شد بعد اگر اشتباه نكنم توي مرداد يا شهريور ١٧ روز رفتم يكجا كار كردم كه از اونجا اخراج شدم بعدش تا مهر بيكار بودم بعدش رفتم شركت كار كردم. واي عاشق محل شركت بودم. توي يكي از كوچههاي وزرا بود. اونجا توي شركت تنها بودم. ميزم كنار پنجرههاي خيلي بزرگ بود و قشنگ به كل كوچه و كوچه روبرو ديد داشتم. شركت طبقه بالاييها يك رييس خيلي خوشتيپ و خوش قيافه داشت كه اتفاقا جوان هم بود. هر روز دقيقا مي دونستم رييسشون كي مياد و ميره وايميسادم از پشت پنجره نگاش مي كردم خدا قسمت كرد چند بار هم يك گفتگوييها هم بينمون رخ داد يكبارم يادمه خودش و پسرخاله اش پاشدن به بهانه ديدن واحد ما اومدن توي واحد ما كه مثلا نقشه واحد ما رو ببينند و من از اومدنشون اينقدر ذوق زده و هل شده بودم. بعد يك كافي شاپ خيلي گوگولي توي اون كوچه بود كه اونم هميشه وايميسادم و نگاه مي كردم و عاشقش بودم و يكبارم با دوستم اونجا قرار گذاشتم. صبحها هم اكثرا از نان سحر سر مطهري براي خودم صبحانه مي خريدم. عصرها هم تا ايستگاه اتوبوس پياده روي چند دقيقه اي داشتم كه عاشق مسيرش بودم.
تغییرات تنیس روی میز در اکتبر 2000 بازدید : 192
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 5:36